وبلاگ :
SoSKeSTaNe MaN ♥ღ♫ANDY♫ღ♥
يادداشت :
پوريا
نظرات :
24
خصوصي ،
11
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
خيار
نمي دونم جرا ولي از كوجيكي با رمان مشكل داشتم..يادم نمياد كه اون موقع ها رماني خونده باشم ..ولي نمي دونم جرا وقتي ميشنيدم رمان فكر ميكردك يعني داستان هاي عاشقانه بي مزه...تا اينكه با يكي دوتا رمان اشنا شدم كه يه زنديكي معمولي بود..رماناي قشمكي بود..به رمان علاقه بيدا كردم ولي نه هر رماني..فكر ميكردم رمان هاي تخيلي برام جالب نباشه...نمي دونم جرا از كوجيكي با اين نوع رمان مشكل داشتم...الان كار داشتم..اومدم ديدم بازم ادامه داستان نوشتي... ديدم اين داستان برات خيلي عزيزه ديدم خوندنش سخت تر از نوشتنش نيست..نشستم همشو خوندم..از اول تا اخر...قشنك بود.حس قشنكي به ادم ميده...خيلي قشنك بود.,لي من فكر ميكنم تاثير اين داستان به خاطر اين بود كه بشت سر هم خوندمش اكه مي خواستم هر تيكه از داستانو جدا بخونم..فكر نمي كنم اين تاثير داشت...خلاثه اينكه داستان جالبيه...