سفارش تبلیغ
صبا ویژن
SoSKeSTaNe MaN ♥ღ♫ANDY♫ღ♥

یکشنبه 86/3/27 ::  ساعت 1:27 عصر


راستش الان بدون هیچ زمینه فکری اومدم اینجا آپ کنم...به خاطر همینه که حرفام بی ربطه..چون اصن نمیدونم چی میخوام بنویسم هرچی میاد تو ذهنم مینویسم...
و امروز اخرین کارنامه سال اخر مدرسه هم گرفته شد و مدرسه تموم شد! (اخیش قبول شدم)
با اینکه بی نهایت متنفرم از مدرسه ولی واقعا دلم براش تنگ می شه...
دلم برا همه چیز مزخرفش تنگ می شه...
برا تو کلاس نشستن ها و فقط حرف زدن ها...
برا داغون کردن میزها ی کلاس...
برا اذیت کردن معلما...
برا شلوغ کردن سر کلاس...
برا تیکه های دسته اولی که سره کلاس بچه ها می ساختن و پرتاب می کردن...
برا گچ پرت کردن به بچه ها...
برا اب بازی کردن تو حیاط...
برا دعواهاى سال اول...
بازم برا دعواهاى سال اول...
و بازم برا دعواهاى سال اول...
برا خنده هاى بى مزه...
برا عطسه هاى بى موقعه...
برا چرت و پرت نوشتن تو دفتر خاطراته همدیگه...
برا سوالهاى مزخرف دفتر عقایدا...
برا بچه جاسوساى کلاس...
برا دفتر رفتنا...
برا شکایت کردنا...
برا تک گرفتنا...
برا شعر ساختنا...
براى نمک به جاى شکر ریختن توى چایى معلما...
برا نمایش ها...
برا نیایش هاى سرصبحگاه...
برا تقلبیاى روى در و دیوار...
برا تقلبیاى روى میز و دفتر و کفش و دستمال کاغذى...
برا اون موش کوچیکه....
برا تکلیف هاى شب...
برا بابایى که اب داد...
برا کبرایى که تصمیم گرفت...
برا حسنکى که حیوون داشت...
برا چوپانى که دروغ گفت...
برا دهقانى که فداکارى کرد ...
برا پترویى که انگشتشو کرد توى سوراخ سد...
برا داستاناى کتاب دینى...
برا سیب و پرتقال هاى کتاب ریاضى...
برا رستم و اسفندیار...
برا سعدى و حافظ...
برا اضطراباى قبل امتحانا...
برا نوشتن تکلیفاى نیمه کاره تو زنگ هاى تفریح...
برا امتحان لغو کردنا...
برا رمان خوندناى سرکلاس...
برا بالا درخت رفتنا...
برا مسابقه هاى ورزشى...
برا تموم برد و باختاى مسابقه ورزشى...
برا مدال گرفتنا...
برا با توپ بسکتبال فوتبال بازى کردنا...
برا غیبت هاى غیر موجه...
برا غیبت هاى دسته جمعى...
برا دری وری گفتن معلما...
برا چرت و پرتای ******* و *****!
برا نصیحت های معلما...
برا دست انداختن معلما...
برا گیج کردن معلم تاریخ...
برا قهر کردن معلما...
برا دعوا کردن با ناظممون...
برا دعوا کردن با مرتیکه *****!
برا تمام اعصاب خوردیاش...
برا گوشی قایم کردنا...
برا اسکل کردن *****!
برا از کلاس در رفتنا و جیم شدنا...
برا تمام تاخیرهایی که تو این 2 سال داشتم...
برا تمام خوابیدنای **** سر کلاس و اذیت کردنش...
برا فر دادن های چیزامون توسط میعاد...
برا خر بازیای دوست دختر میلاد...
برا چرت و پرت نوشتن تو کتاب موقع درس...
برا رو میز نوشتنا...
برا شایعه سازی ها...
برا در خراب کلاس که وقتى میبستیم باز نمى شد...(معلمه می گفت شما استاد تخریبین)
برا هووو کشیدن دسته جمعی بچه ها...
برا شعر خوندن و رقصیدن  و گردش کردن...
برا اردوهایی که با **** رفتیم و بچه ها هرچی شعر مبتذل بلد بودن خوندن...
برا الکی خوش بودن بچه ها...
برا شاخ و شونه کشیدن دوما...
دلم می خواد از تک تک جاهای مدرسه عکس بگیرم...
دلم خیلی خیلی براش تنگ می شه...
اصلا فکرش و نمی کردم به جایی که انقد ازش بدم می اومد انقد وابسته بشم!
از الان دلم براش تنگ شده...
خیلیا می گفتن قدرش و بدون ،فکر می کردم چرت می گن فکر می کردم لوسن فکر می کردم من مثل اونا نیستم!
کاشکی خاطراتمونو و می نوشتم...
همش گذشت...
همه چی داره تموم می شه!!
به جانه خودم زود دیر شد...
به خصوص این چند هفته ی اخر...
اصلا نمی فهمم چطوری داره می گذره...
به هرحال بخوام یا نخوام گذشت!
جدی جدی دارم بزرگ می شم...

 

(اینم یه عکس از مدرسمون)


    یار دبستانی من                با من و همراه منی
    چوب الف بر سر ما            بغض من و آه منی
    حک شده اسم من و تو      رو تن این تخته سیاه
    ترکه بیداد و ستم              مونده هنوز رو تن ما
    دشت بی فرهنگی ما         هرز تموم علفاش
    خوب اگه خوب بد اگه بد!      مرده دلای آدماش
           دست من و تو باید این پرده ها رو پاره کنه
          کی میتونه جز من و تو درد ما رو چاره کنه !
                          یار دبستانی من ...


-=- (`*•.¸¸.•*´) - (`*•.¸FoRuHaN¸.•*´) - (`*•.¸¸.•*´) -=-


خوب درى ورى از مدرسه بسه دیگه! این یه گوشه از ذهنم بود و اینم یه گوشه ى دیگه :

و من آمدم...من از راه آمدم...من مصمم آمدم...من یک صبح دل انگیز پاییزی آمدم...من بی اسب آمدم..من پیاده آمدم...من با اشک آمدم..من لخت آمدم...من به دنیا آمدم...

سلـــــــــــــــام بچه هــــــــــــــــــــا...
خوبیــــــــــــد بچه هــــــــــــــــــــا؟....
ببینید کی اومده بچه هــــــــــــــــــــا ...سوسک بندرى اومده...
خوبید؟...چه خبرا؟...
وای داشتم نگا میکردم دیدم من 3 ماهه بهروز نکردم...من؟..3ماه؟..مگه میشه؟...دلم برات تنگ شده جونم(وبلاگم)
قبل از اینکه بخوام اینجا بنویسم رفتم خوندم..چندتا از پستای قدیمی رو...کل کل کردنارو...یادش بخیر...این خیار همیشه کم می آورد بش میخندیدیم....عجب دورانی بود...اون پسته که دعوا شد...گامبوها...پوریا...استخر...دسشویی...و...حالا قدر وبلاگو میدونم...اینجا همش خاطره ست...چقدر اینجا جشن تولد گرفتیم...حالا هم میخوایم بازم بگیریم...2سال پیش که تازه وبلاگ زده بودم از بچه ها فقط غزال بود..کلی تبریگ گفت..از اونجاییم که خیلی به من ارادت داشت یه پست واسم گذاشت...کلا همه منو دوس دارن... کم و زیاد داره...ولی سوخت و سوز نداره(گاز سوزه)...حالا هم باز اومدم...
من چقدر خوبم...خدایا ممنون که این همه خوبی رو یه جا جمع کردی...

-=- (`*•.¸¸.•*´) - (`*•.¸FoRuHaN¸.•*´) - (`*•.¸¸.•*´) -=-

حرف اخر :
نمی خواستم آپ کنم..
فقط به 2 دلیل الان دارم آپ میکنم :
1.باید آپ میکردم...
2.دوست دارم اپ کنم حرفیه؟..اره؟...اگه حرفیه بذار باشه...

چند سال دیگه میایم اینجا میبینیم چقدر زود گذشته...چقدر بزرگ شدیم...با بچه هامون میشینیم اینترنت گردی...میاید میبینید چقدر زود دیر میشه...دلتون میگیره..از زندگی بدتون میاد..وبلاگ وا میکنید...میگید یادت بخیر سوسک حیف بودی...جوون بودی ...دنیا همین دنیا همین دنیا همین است...

و دراخر هم : تابستون  خوش...


 نویسنده: فروهان

نظرات دیگران


لیست کل یادداشت های این وبلاگ