سلام
يکم دير اومدم ببخشين
درس و دانشگاه ديگه فرصت واسه آدم نمي ذاره ولي مهم اينه که اومدم ديگه نه ؟
مطلب اين پستت جالب بود .
منم به روز شدم بعد يه ماه با يه ترانه
پيشم بيا فقط اومدي نظر يادت نره ها !!!
کلي منتظرتم
بيا
فداي تو نازنين : امين

مگه همه بايد از قبل دوستت باشن که بهشون جواب بدي.هان.بابا شاهدخت من منتظره بقيه را براش تعريف کنم.داره آبروم ميره.از بس امروز و فردا کردم.خدا قوت و نگهدارت

اولا كه سلام..برنده موجولو تو الان ميتوني بتركي دختره حسود..دوما اينكه خودت از خر شيطون بياده شدي ها..سوما اينكه اي بابا اخه من جي بكم به تو..من دنبال يه حرف ز مي كشتم از اين ز هانه ها از اون ز ها كه سه تا نقطه داره مث زاله اره از همونا مي خواستم يه سرج بزنم بابا سرج نه سرج با ج سه نقطه مثه جمدان و از اينا بعد كفتم بيام اينجا تو اين متن به اين بلندي يه ز بالاخره بيدا ميشه كه( بابا ز نه از اون ز ها از اون 3 تا نقطه دارا) اخه ميدوني كه من ويندوزم عربيه بايد بيدا كنم بعد كبي كنم..بعد كفتم تو اين متن به اين بلندي يه ز (3 نقطه ) بيدا نميشه مكه ولي بيدا نشد..بعد ميكي جرا با اين داستانا مشكل داري..خب بيا داستاني كه از اول تا اخرش يه ز نداشته باشه به جه دردي ميخوره..جون خودت يه جنتا ز تايب كن من نياز بيدا ميكنم..همين ديكه..فعلا

سلاملکم . به به در وا شد و گل آمد . خوشحالم که بالاخره آپ کردي. من هم که دلم برات تنگ شده بود نوشته رو خوندم . بيا و به خاطر دل شکسته شاهدخت هم که شده قصه رو تموم کن و باز هم از خودت بنويس . دست از سر کچل اين بنده خدا ها هم بردار . از سريال لبه تاريکي هم طولاني تر شد

سلام خانوم کوچولو مارويادت هست؟خانوم بي وفاشدي سراغ از ما نمي گيري؟...آخرداستان رسيدم اولشئ سيوکردم بعدا بخونم!اول آخرش ...آخراولش...منتظرتم

سلا خانوم کوچولو خوبي؟! ميگم باشه ديگه من اين همه ميام اينجا خودم رو پاره ميکنم يک کلمه آف نميذاري واسم! اونوقا جواب کامنتاي اين خيار گنديده رو که سالي يه بار هم اينجا نمياد رو ميدي!؟ باشه ديگه اصلا باهات ديگه قهرم!

پگاه جان! خانومي يه کم به من فرصت بده! به خدا قول مي دم بشم همون خانوم کوچولوي قبل! البته شايد بشم! معذرت مي خوام! شرمنده!

سلام بر خيار گرامي! حالا چرا ناراحتي اين همه؟ خوشحالم که بالاخره از خر شيطون اومدي پايين و اينو خوندي . ممنون

كه اينجورياس؟.....باشه

نمي دونم جرا ولي از كوجيكي با رمان مشكل داشتم..يادم نمياد كه اون موقع ها رماني خونده باشم ..ولي نمي دونم جرا وقتي ميشنيدم رمان فكر ميكردك يعني داستان هاي عاشقانه بي مزه...تا اينكه با يكي دوتا رمان اشنا شدم كه يه زنديكي معمولي بود..رماناي قشمكي بود..به رمان علاقه بيدا كردم ولي نه هر رماني..فكر ميكردم رمان هاي تخيلي برام جالب نباشه...نمي دونم جرا از كوجيكي با اين نوع رمان مشكل داشتم...الان كار داشتم..اومدم ديدم بازم ادامه داستان نوشتي... ديدم اين داستان برات خيلي عزيزه ديدم خوندنش سخت تر از نوشتنش نيست..نشستم همشو خوندم..از اول تا اخر...قشنك بود.حس قشنكي به ادم ميده...خيلي قشنك بود.,لي من فكر ميكنم تاثير اين داستان به خاطر اين بود كه بشت سر هم خوندمش اكه مي خواستم هر تيكه از داستانو جدا بخونم..فكر نمي كنم اين تاثير داشت...خلاثه اينكه داستان جالبيه...

اول؟...نميدونم ..