سلام فرو
ميبينم كه «نزديك» بود ركورد شيطنت هاي منو بشكوني!
بايد ازت تشكر كنم كه خيلي خوب اذيت زينب مي كردي! دمت گرم!
اين شعر سوسكرو خيلي دوست دارم! يادمو مي اندازه به:
...
شبانگاهان سوسك اومد خونمون؛ رفت تو وان حموم؛ من مي ترسيدم...
بابام گفت سوك كه ترس نداره؛ بال و پر نداره؛ حالا چيكار كنيم پيف پاف نداريم...
من گفتم لنگه كفش كه داريم؛ ميزنيم تو مخش؛ ريقشو در مياريم...
پس شد آنچه شد...
راستي! من نتيجه ي غير اخلاقي شماره 1 رو اصلا نفهميدم! لطفا كمي بيش تر توضيح بدين
قشنگ نوشته بودي... يادي از جوونيا كردي!!! يادش بخير...